معلمی از جنس اینده




فکر کنم کم کم بلاگ بیان میخواد وبلاگ های برتر رو اعلام کنه

آمار

ارائه گزارش از آمار موقتا امکان پذیر نیست.
(بازدیدهای کاربران در حال ثبت می‌باشد)



اگر تمامی کتاب های تاریخ را ورق بزنیم تا ببینیم که اولین شعر فارسی را چه کسی سروده است،شاید به جواب نرسیم،چون اغلب این کتاب ها به زمانی بر می گردند که نشانه های مکتوبی پیدا شده باشد،مثلا کتیبه ی سنگی بر سر گوری یا کتاب قدیمی یا چیز هایی از این قبیل.
گروهی از تاریخ نویسان هم معتقدند،زرتشت پیامبر ایرانی،اولین شاعر بوده است اگر چه اطلاعات دقیقی از تاریخ تولد زرتشت در دست نیست،اما برخی تاریخ نویسان می گویند او هزار سال پیش از تولد مسیح به دنیا امده است،یعنی حدود سه هزار سال پیش. ((گات))ها بخشی از کتاب زرتشت به نام ((اوستا)) است که ان را اولین شعر های مکتوب ایران و کهن ترین نوشته ها می دانند.
بعضی ها هم این بیت را اولین شعر فارسی می دانند.((منم ان شیر شلنبه / منم ان ببر یله)) که وزن دارد و به شعر امروز هم شبیه است.
عده ای هم اعتقاد دارند،بهرام گور،پادشاه ساسانی،اولین شعر فارسی را در گفت و گویی عاشقانه با همسرش دلارام،سروده است.اما هیچ سندی برای تایید این سخن وجود ندارد.
برخی از مورخان در میان کتیبه های پادشاهان هخامنشی نیز،نشانه هایی از شعر یافته اند که البته به زبان فارسی باستان نگاشته شده اند.مثل نوشته ی زیر که بخشی از یک کتیبه است.((خدای بزرگ اهورا مزدا / که این بوم را داد / که ان اسمان را داد / که مردم را داد / که شادی را داد مر مردم را )).
البته تاریخ نویسان،اعتقاد دارند اولین شعرهای فارسی ثبت شده به دوره ی بعد از اسلام بر می گردد و اولین شعر را عباس مروزی سروده است.نام حنظله باد غیسی هم در میان اولین شاعران فارسی است.کسی که این شعر را سروده است:(( مهمتری گربه کام شیر در است / شو خطر کن ز کام شیر بجوی.)).ابوحفض سغدی سمرقندی،فیروز مشرقی و . هم جزء اولین شاعران فارسی گوی هستند و قطعه هایی از انها وجود دارد.



دیروز خیلی استرس رفتن به مدرسه را داشتم.بالاخره برای صبح روز مدرسه به سختی خوابیدم.خیلی خواب مدرسه رو می دیدم.صبح زود ساعت 5:30 بیدار شدم.نماز صبح خودم رو خوندم.صبحانه ام رو میل کردم.دندان هایم رو مسواک زدم.لباس های مدرسه ام رو پوشیدم و همچنین لوازم التحریرم رو در کیف گذاشتم.برای اینکه بدون استرس به مدرسه بروم در خانه دوستم رفتم.زنگ انها رو زدم.بعد از چند دقیقه در را باز کرد و به سمت مدرسه حرکت کردیم.بعد از یک ربع به مدرسه رسیدیم.دانش اموزان زیادی در دبیرستان بودند.من با دوستم در یک گوشه از حیاط مدرسه نشستیم.حیاط مدرسه خیلی خیلی بزرگ هست.یعنی زمان رفتن به دستشویی و رفتن به کلاس حدود یک ربع طول می کشد.یکی یکی همکلاسی های قبلی راهنمایی رو می دیدم ولی نصف ان ها یا به رشته علوم تجربی رفته بودند یا به رشته ریاضی فیزیک رفته بودند.بعد از چند دقیقه زنگ مدرسه خورد.اصلا صف مدرسه رو بلد نبودیم به سختی صف مدرسه رو پیدا کردیم.معاون مدرسه به اندازه یک ربع داشت قوانین مدرسه رو می گفت.بعدبه کلاس مورد نظر دهم علوم انسانی رفتیم.در کلاس من فقط پنج نفر رو که همان دوست هایم بودند می شناختم.زنگ اول ناظم یکی یکی دانش اموزان رو صدا میزد تا کتاب هایشان رو تحویل بگیرند.زنگ اول درس تاریخ داشتیم معلمش خیلی مهربان بود.زنگ تفریح خورد و بعد از 5 دقیقه  دوباره به کلاس  رفتیم.زنگ دوم درس جامعه شناسی داشتیم و معلمش خیلی مهربان بود.زنگ سوم نگارش داشتیم و معلمش خیلی جدی بود.در اخر زنگ رفتن به خانه خورد و به خانه برگشتم.یعنی پر استرس ترین روز در عمرم همین روز بود.شما روز اول مهر رو چگونه گذراندید؟؟؟

پی نوشت:من در فصل مدرسه زیاد پست نمی گذارم ولی حتما در یک هفته یک پست منتشر می کنم.بیشتر میخوام از وبلاگم فاصله بگیرم و تمرکزم رو روی درس خواندن بگذارم.بازم از تمام کسانی که پست های وبلاگ من رو می خوانند خیلی تشکر می کنم.




دیروز با پدر و مادرم برای تفریح و استراحت به شهر تهران و سپس شهر اصفهان رفتیم.متاسفانه وضعیت بی حجابی در استان های ایران خیلی گسترش پیدا کرده است.انگار روز به روز وضعیت بی حجابی در کشور ایران بیشتر می شود.مردها خودشون رو شبیه ن می کنند و ن هم خودشون رو شبیه مردان می کنند،واقعا راست میگن که دوره اخر امان داره فرا میرسه.
چند ماه پیش در در اخبار شبکه خبر نشون میداد که باید قانونی برای وضعیت حجاب تصویب کنند.خبرنگار گزارشی تهیه کرده بود که از ن نامحرم مصاحبه می کرد و می گفت که ایا خوب هست که این قانون تصویب شود یا نه،ان ها هم می گفتند که این قانون اگر تصویب شود خیلی خوب هست و امنیت ن در جامعه بیشتر می شود و وضعیت بی حجابی در کشور ما کاهش می بابد.همان موقع با خودم گفتم که ای کاش جای خبرنگار بودم و از ان ها می پرسیدم که پس چرا بی حجاب هستید و هدفتون از بی حجابی چیه!یا فقط جلوی دوربین این حرف ها رو می زنید.
پدرم به من می گفت که اصلا قدیم ها اینجوری نبوده و حتی خود همسرش هم وقتی می خواست وارد خانه اش شود یا الله می گفته که شاید فرد نامحرمی در خانه اش نباشد. ولی الان رو هم ببینید اصلا انگار جامعه به هم ریخته.حتی من با اون دسته از کسانی هم مخالف هستم که میگن طوری نیست بی حجاب باشیم ولی با خدا که هستیم و نماز هامون رو هم به وقت می خونیم.فکر کنم اصلا خداوند نماز های اینگونه افراد رو قبول نمی کنه.
ای کاش همایش عفاف و حجاب در هر ماه یک بار برگزار بشه که شاید این وضعیت بی حجابی کمتر بشه.
بازم خدا را شکر می کنم که من در یک شهرستانی هستم که افراد بی حجاب خیلی خیلی کم پیدا می شوند.
به نظر شما بهترین راه حلی که این بی حجابی در کشور ماه کمتر بشه چیه؟؟؟



امروز برای تمیز کردن کمد کتاب هایم و همچنین اتاقم خیلی خسته شدم.بیشتر خستگی هایم مربوط به تمیز کردن و بیرون اوردن کتاب ها و مجلات و کاغذ و. بود.وقتی که داشتم به کاغذ ها نگاه می کردم و ان ها رو مرتب می کردم دوباره یاد معلم هایم افتادم که چقدر مهربون بودند و همچنین به نمره های عالیم نگاه می کردم و می گفتم چقدر برای این نمره ها تلاش کردم و در اخر هم نتیجه شون رو دیدم.انشا الله که امسال هم معلم ها مهربان باشند.من یک عادتی که دارم دوست دارم تمام کتاب های درسی سال قبل رو نگه دارم.چون برای سال اینده شاید یک کلمه یا یک نکته ای برای من مفید باشد.

دیروز به دبیرستان جدیدم برای تحویل گرفتن کتاب ها زنگ زدم  ان ها گفتند که در روز اول مهر در کلاس کتاب ها رو به دانش اموزان تحویل می دهند ولی من اینجوری دوست ندارم چون روز اول مهر کیف ها خالی از کتاب هست.

امروز تمام لوازم التحریرم را خرید کردم و چقدر این مغازه لوازم التحریر شلوغ بود یعنی من یک ساعت و نیم داخل مغازه لوازم التحریر بودم.قیمت لوازم التحریر خیلی بالا رفته است.

 در این سه ماه که بعضی وقت ها دوستان همکلاسی ام در دبیرستان متوسطه اول رو می دیدم و هر کدوم در یک رشته ی تحصیلی مثلا علوم تجربی یا ریاضی فیزیک یا علوم انسانی و رفته بودند خیلی خوشحال شدم.ولی بعضی از همکلاسی هایم رو ندیدم شاید به یک شهر دیگر رفته اند و شایدانشاالله هر کجای ایران که هستند موفق باشند.

تابستان امسال برای من  تابستان خوب و معمولی بود.راستی تابستان خودتان را چگونه گذراندید؟




اگر همین اول کار به شما بگویم معرفی کتاب که قرار است امروز با ان اشنا شویم 290 سال پیش نوشته شده چه واکنشی نشان می دهید؟شاید بگویید کی حال دارد همچنین کتابی بخواند؟ما حرف مادربزرگ و پدربزرگمان را هم گاهی متوجه نمی شویم چه برسد به ادم های 300 سال قبل! اما مطمئنم وقتی بگویم این کتاب به مسافرت ان هم از نوع عجیب و غریبش مربوط است حتما شما هم هوس خواندنش را می کنید.هنوز هم نتوانستید حدس بزنید این بار چه کتابی را در نظر دارم؟خب زیاد به خودتان فشار نیاورید چون حال و حوصله تان را برای خواندنش نیاز دارید.کتاب این دفعه مان ((سفرهای گالیور)) است.

شاید خیلی از شما فیلم یا انیمیشنی از این کتاب دیده باشید،یک قطعه موسیقی درباره اش شنیده باشید،به تماشای نمایشی با این نام رفته باشید،کمیک استریپی از ان به چشمتان خورده باشد،عروسک ها و مجسمه هایش را خریده باشید،سریال های تلویزیونی کمدی اش را دیده باشید و خیلی چیزهای دیگر.اخر می دانید این کتاب نه تنها در زمان خودش که حتی همین حالا هم ان قدر معروف است که هر نوع محصولی که فکرش را بکنید درباره ی ان ساخته اند.می خواهید بدانید چرا این داستان این قدر معروف شده است؟

جاناتان سوییفت نویسنده ی این کتاب با اینکه در جنگ های ایرند شرکت کرده بود و مسئولیت های ی و مذهبی هم داشت.علت ان را می توان نوشتن یک داستان خیالی دانست که به زمان و مکان محدود نمی شود.یعنی ادم ها در هر دوره ی زمانی و در هر کشوری می توانند خیالشان را به کار بیندازند و همراه گالیور به سرزمین های عجیب و غریب سفر کنند.گالیور شخصیت اصلی این کتاب ناخدایی بود که در طول داستان به خاطر مشکلاتی که برایش پیش می امد مجبور می شد به جزیره ای پناه ببرد.مثلا کشتی اش می شکست و او راهی نداشت جز اینکه خودش را به نزدیک ترین خشکی برساند.

برای همین هم در طول داستان به چهار جزیره ی عجیب و غریب رفت و شرح ماجراهایی را که برایش اتفاق افتاده بود نوشت.دفعه ی اول بعد از شکستن کشتی اش توسط امواج به جزیره ای برده شد به نام ((سرزمین لی لی پوت ها.)) محل زندگی ادم کوچولوهایی که اندازه ی انگشتش بودند و در دو سرزمین همسایه مدام با هم سر شکستن تخم مرغ از بالا یا از پایین دعوا می کردند.

دفعه ی دوم باز هم کشتی اش شکست و این بار به سرزمینی به نام ((براب دینگ نگ)) رفت که برعکس قبلی بود.یعنی این بار گالیور یک کوتوله به حساب می امد.چون ساکنان ان جزیره حسابی غول پیکر بودند و او را توی یک قوطی کوچک نگه می داشتند.سومین بار جزیره ای عجیب در اسمان دید و ساکنین جزیره او را بالا کشیدند.ان ها به شدت درگیر علم بودند و دلشان می خواست از هر چیز ساده و پیش پا افتاده ای استفاده ی علمی کنند.

اسم این جزیره ((لاپوتا)) بود.چهارمین بار هم به سرزمینی رفت که اسمش ((هوئی هنم)) بود.جایی که اسب هایش از ادم ها باهوش تر بودند و بر انسان ها حکومت می کردند.اگر شما به جای گالیور بودید این جزیره ها را ترک می کردید یا در یکی از ان ها می ماندید؟اصلا کدام یکی از بیشتر دوست دارید؟جزیره ی لیلی پوت ها یا یک جزیره ی علمی که از خیار هم نور تولید می کنند؟

شاید شما هم به اطلاعات بیشتری نیاز دارید.پس بهتر است زودتر کتاب سفرهای گالیور را بخوانید تا راحت تر بتوانید تصمیم بگیرید که اگر یک روز وسط دریا بودید و کشتی تان شکست کدام جزیره را برای ست انتخاب کنید.




أَلَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ

ایا خدا برای بنده اش کافی نیست؟(زمر/۳۶)

وقتی اولین ستاره در اسمان روشن می شود،من به تو فکر می کنم.

وقتی اولین برگ روی شاخه ی درخت سبز می شود،من به تو فکر می کنم.

وقتی اولین قطره ی باران روی خاک می افتد،من به تو فکر می کنم.

وقتی اولین صفحه دفترم را باز می کنم،به تو فکر می کنم.

اولین ستاره،اولین برگ،اولین قطره باران،اولین صفحه دفترم.مرا به یاد تو می اندازد.

روی صفحه اول همه ی دفترهایم نوشته ام:(( به نام خداوند بخشنده ی مهربان.))




مردمانی که در دل کوه ها و دشت ها به دنبال مراتع برای دام هایشان در حرکت اند،انسان های چادر نشینی که به انچه برایشان مقدر شده قانع اند و به دور از هیاهوی شهر و شهرنشینان زندگی می کنند،انسان هایی که از سپیده ی صبح تا شب ارام و قرار ندارند و دائما در حال تلاش و تولیدند.کوچ نشینی نوعی زندگی است که در ان انسان ها از راه پرورش حیوانات و با بهره مندی از فراورده های کشاورزی زندگی می کنند.ان ها در طول یک سال،دو یا چند بار محل ست خودشان را جابه جا می کنند.ناحیه ای را که کوچ نشینان جابه جا می شوند به کوچ عمودی و افقی تقسیم می کنند.بیشتر کوچ نشینان ها در ایران به صورت عمودی است،بین دشت ها،کوهپایه ها و کوهستان ها.غالب دام ها نیز بز و گوسفندند.اما در کوچ افقی دام اصلی شتر است و کوچ نشینان به همراه دام خود در پهنه ی صحرا دنبال مراتع غنی می گردند.

کوچ نشینان را می توان از نظر چگونگی کوچ و ستشان به دو گروه تقسیم کرد،1- بدون ست پایدار:کوچ نشینانی که فقط بین مناطق سردسیر و گرمسیر در حرکت و کوچ هستند،ستگاه دائمی ندارند،در تمام فصل در چادر زندگی می کنند و شغل اصلی ان ها گله داری است.2 -نیمه کوچ نشینان:شیوه ی زندگی ییلافی و قشلاقی دارند.زمستان ها در خانه ی روستایی زندگی می کنند و در تابستان ها به همراه دام به مناطق کوهستانی می روند و در چادرها زندگی می کنند.

عشایر در سراسر ایران پراکنده اند اما با توجه به بزرگ بودن ایلات،بعضی از ان ها نام اشناترند.از میان ان ها به عشایر شاهسون و قشقایی اشاره می کنم.

ایل قشقایی: از ایلات مهم ترک زبان است.مرکز اصلی این ایل فارس است.شغل ان ها دام داری و کشاورزی است.مسکن انان چادرهای سیاه رنگی از موی بز است و به شکل مستطیل درست می کنند که به ان بوهون می گویند.لباس ن ایل کلاهچه مخملی است و روی ان لچک سه گوش می بندند و همین طور پیراهن بلندی که تا روی پا می اید و نیم تنه ای از جنس مخمل روی ان می پوشند.لباس مردان از کلاه نمدی،پیراهن گشاد،و شلوار و عبای سفید رنگ پشمی است که در زمستان می پوشند.

ایل شاهسون: قلمرو این ایل در استان اردبیل،کناره های رود ارس،زنجان و ساوه قرار دارد. و به زبان اذری صحبت می کنند.مسکن اصلی شاهسون ها به نام الاچیق معروف است که چادرهایی به شکل نیم دایره اند.لباس مردان ایل از کت و شلوار،پیراهن،کلاه پشمی یا لبه دار تشکیل شده و لباس ن شامل پیراهنی بلند با جلیقه ای بی استین،و روی سری و دستمالی است که بر دهان می بندند.ان ها از راه کشاورزی و دامداری و تولید صنایع دستی امرار معاش می کنند.




خداوند به ما نعمت های زیادی داده است.دو تا از این نعمت ها پدر و مادر هستند.من پدر و مادر خودم را خیلی دوست دارم و هر صبح و شب برای سلامتی انها دعا می کنم و از خدا می خواهم به من کمک کند تا برای انان فرزند خوبی باشم و وظایف خودم را به خوبی انجام دهم.پدر و مادر مثل خورشید و ماه هستند که روز و شب ما را روشن می کنند.

روزی که ما به دنیا امدیم،یک طفل بودیم،نه می توانستیم غذا بخوریم،نه می توانستیم از خودمان دفاع کنیم،حتی یک مورچه و مگس هم زورش به ما می رسید.با ذره ای سرما،ممکن بود یخ بزنیم،با کمی گرما ممکن بود بپزیم.با یک مریضی،جان به جان افرین تسلیم کنیم.حتی ممکن بود خوراک موش و گربه و سگ همسایه بشویم،اما این اتفاق ها نیفتاد و ما بزرگ شدیم.

راه رفتن،بلد نبودیم تا می خواستیم بلند شویم،زود به زمین می افتادیم.حرف زدن بلد نبویم،خیلی بی ربط حرف می زدیم،کلمه ها را نمی توانستیم درست بر زبان بیاوریم و خیلی چیزهای دیگر که خودتان بهتر از من می دانید.

چه کسی ما را از خطرات نجات داد؟چه کسی راه رفتن را به ما یاد داد؟چه کسی حرف زدن،را به ما اموخت؟در اینجاست که به یاد این شعر می افتم:

گویند مرا چو زاد مادر | به دهن گرفتن اموخت

شب ها بر گاهواره ی من | تا صبح نشست و خفتن اموخت

لبخند نهاد بر لب من | بر غنچه ی گل ، شگفتن اموخت

یک حرف و دو حرف ، بر زبانم | الفاظ نهاد و گفتن اموخت

دستم بگرفت و پا به پا برد | تا شیوه ی راه رفتن اموخت

پس هستی من ، ز هستی اوست | تا هستم و هست ، دارمش دوست

من فکر می کنم همان طور که پدر و مادر در وقتی که ما ناتوان بوده ایم،به ما کمک کرده اند،ما نیز باید در وقت ناتوانی،عصای دستشان شویم و دست انها را بگیریم.پدر و مادر برای ما دو نعمت خداوندی هستند و ما باید قدر انها را بدانیم.اگر ما قدر پدر و مادر خود را ندانیم بعدا که خودمان صاحب فرزند شویم،بچه های ما هم قدر ما را نخواهند دانست.




چند روزی هست که یکی از دوستان بیانی به نام وبلاگ هاتف،پستی منتشر کرده است که برای 16 شهریور که روز وبلاگ نویس هست،شما بیانی ها پستی از وبلاگ خود را به این مساله اختصاص بدهید.اقای هاتف هم یک حرکتی انجام می دهد و به رسم یادگار هم هدایایی تقدیم می کند. من هم از اقای هاتف تشکر می کنم که این پست چالش رو راه انداخته است.شما هم اگر دوست دارید در این چالش سهیم باشید،این پست را تا اخر بخونید تا نحوه شرکت در این چالش رو هم به شما بگویم.پس با من همراه باشید.

  • احساس هایم نسبت به وبلاگ نویسی.
قبلا که وبلاگ نداشتم،احساس پوچی و بیهودگی می کردم که یک چیز را از دست دادم.مثل یک فرد حیران و سرگردان بودم،نمی دونستم چیکار کنم یا یاداشت هایم را کجا بنویسم که همه ببینند و نسبت به یادداشت هایم من را راهنمایی کنند.ولی از روزی که وبلاگ بیان رو پیدا کردم و وبلاگی ساختم تمام احساس های منفی که داشتم از بین رفت و از این به بعد وبلاگ نویسی رو خیلی دوست دارم،انگار راه خودم رو پیدا کردم،دیگر حیران و سرگردان نیستم،به راحتی می توانم یادداشت هایم رو بنویسم و نسبت به این موضوع خیلی خوشحال هستم،تازه می توانم مطالب دیگر دوستان بیانی رو دنبال و مطالعه کنم.

  • وبلاگم برای خودم معنی هایی دارد.
هیچ کسی جز خود مدیر وبلاگ نمی تواند حدس بزند که وبلاگش چه معنایی برای خودش داشته است.وبلاگم برای خودم انگار خانه ای است که در ان زندگی می کنم که هرگز چراغ ان خاموش نمی شود و حتی یک لحظه نمی توانم ترکش کنم.انگار تا این وبلاگ را راه اندازی کردم در تمام سال های تحصیلی موفق هستم.وبلاگم برای خودم عشق و صفا دارد.با ساختن این وبلاگ پی بردم که میشه چند دقیقه ای یا چند ساعتی هم در فضای مجازی مشغول شد.

  • خاطره ای در مورد وبلاگ نویسی من.
یک روز داشتم پست طولانی در مورد یک موضوع می نوشتم،خیلی وقت خودم را گرفت.ولی صبر کردم و به خودم گفتم نصف پست رو امروز بنویس و نصف پست رو فردا می بنویس و نوشتم.پست رو حالت انتشار زدم تا ببینم غلط املایی و رعایت علائم نگارشی و. نداشته باشه.بعد یک جمله رو ننوشته بودم،برای اینکه هنوز کسی نبینه با عجله اون جمله رو نوشتم و تا می خواستم روی ذخیره بزنم،روی حذف زدم دلیلش رو هم نمی دونم فکر کنم از خستگی زیاد خودم بوده.یعنی داشتم مثل یک قطار سوت می کشیدم و دود از سرم بلند میشد.یک دفعه نظری از یکی ار کابران بیان اومد که چرا پستت رو حذف کردی و شانس اوردی که دوبار صفحه پستت رو باز کرده بودم،بعد پستم رو به صورت یک نظر خصوصی برام فرستاد و خیلی خوشحال شدم. از این پس یاد گرفتم که روی پیش نمایش پست بزنم و زیاد هم عجله نکنم.(عجله کردن کار شیطان هست).

  • معرفی بهترین پست و احساس نوشتن پست از نظر خودم.
فکر کنم افرادی که عمر وبلاگشان بیشتر است این سوال براشون سخت باشه چون خیلی پست دارند و انتخاب خیلی سخت میشه ولی من کلا 48 پست تا الان منتشر کردم که معرفی بهترین پست از نظر خودم پست (تنهایی شیرین که بعضی از وقت ها دلنشین می شوند) هست.وقتی که داشتم این پست رو می نوشتم احساس ارامش می کردم و در تنهایی خودم زندگی می کردم،ولی با خدا احساس تنهایی نمی کردم چون او همیشه با من هست. تنهایی تلخ را برای من تنهایی شیرین می کند و اگر با او راز و نیاز کنی مطمئن هستی که رازت را به هیچ کس نمی گوید.خداوند بهترین مشاور من بوده است.مهربانی او دلم را ارام می کند.

  • چند مورد از چیزهایی که وبلاگ نویسی به من داده است.
یکی از مهم ترین چیز هایی که وبلاگ نویسی به من داده همین زیاد خواندن کتاب است و خدا را شکر می کنم که زودتر با وبلاگ نویسی اشنا شدم.یکی دیگر از چیزهایی که وبلاگ نویسی به من داده استفاده صحیح از زمان هست که به نظر من موضوع خیلی مهمی در جامعه ما است.یکی از چیز هایی که وبلاگ نویسی به من داده این است،دید و بازدید خویشاوندان است،دلیلش هم این است که هر روز به وبلاگ ها سر می زدم.بازم هم هست ولی در ذهن من نمیاد.

  • تشویق کردن وبلاگ نویس های قدیم و جدید.
دوستان وبلاگ نویس قدیمی که قبلا پست می گذاشتید،چند سال هست که دیگر فعالیتی در وبلاگتون نمی کنید خواهش می کنم دوباره بگردید و فضای وبلاگ نویسی رو گسترش دهید.نباید فضای وبلاگ نویسی رو به افول باشه.دوستان وبلاگ نویس جدید که در حال حاضر در وبلاگتان فعالیت می کنید هرگز وبلاگ خود را ترک نکنید و حداقل اگر وقتی داشتید یک پست بگذارید.

  • دعوت کردن دوستان بیانی.
از دوستان بیانی به خصوص اقای حامد از وبلاگ یادداشت های حامد و رزمنده از وبلاگ فانوس جزیره و سید جواد از وبلاگ سکوت دعوت می کنم که در این چالش شرکت کنند.ضمنا هر کسی که این پست را می خواند می تواند در این چالش شرکت کند.

  • نحوه ی شرکت در این چالش.
طبق حرفی که زدم برای شرکت در این چالش یکی از پست های وبلاگتون رو به این مساله اختصاص دهید و مثل من همه این موضوع هایی رو که با تیک سبز و درشت نوشته ام را شما هم بنویسید و زیر هر کدوم توضیحی ارائه بدهید و در اخر چند نفر از کسانی رو به این چالش دعوت کنید.وقتی که پست رو نوشتید می توانید به صورت یک ایمیل به اقای هاتف به ادرس(hi@hatefix.ir) بفرستید یا به صورت یک پیام خصوصی به وبلاگ اقای هاتف به نشانی سایت (blog.hatefix.ir) بفرستید.همه این ها به خاطر این است که اقای هاتف در روز موعود پست هایتان را با ادرس وبلاگتان منتشر کند.ضمنا مطالبی رو که انتخاب می کنید سعی کنید که کوتاه باشد.چون این حرکت همراه با هدیه است حتما باید در پست وبلاگتان ادرس وبلاگ اقای هاتف رو لینک کنید که بقیه هم بتوانند در این چالش شرکت کنند.توضیحات بیشتر در مورد شرکت در این چالش در وبلاگ اقای هاتف:(blog.hatefix.ir)


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

داراگِرد دهکده من حرف آخر دوربین مداربسته فروشگاه اینترنتی ماحا مجله فرهنگی دایره المعارف دانش آموزشگاه آرایشگری کدنگار آموزش و پرورش شهرستان خرمشهر